قند عسلمقند عسلم، تا این لحظه: 8 سال و 11 ماه سن داره

" پرنیان " عزیز دل بابا و مامان

پیش بسوی بندر

دیروز صبح زود ساعت 6 من و دخمل گلم آماده شدیم که باهم دیگه سه نفری بریم سمت بندرعباس ..  میدونم که برا مامان جون واقعا سخت بود که بعد از اینهمه وابستگی که تو این مدت به دخملم پیدا کرده بود بخواد این جدایی رو تحمل کنه ولی خب کاریش نمیشه کرد بالاخره هرکی باید بره سر خونه و زندگیش ساعت شش از مامان جون و آقاجون خداحافظی کردیم و رفتیم خونه آقاجون حاجی تا یه سری وسایلم اونجا بود برداریم و بریم .. ماشین بابایی پر پر بود فقط به زور تونستیم یه جایی واسه تو نازگلم خالی کنیم که بتونی توی این مسیر طولانی 800کیلومتری استراحت کنی .. ساعت هفت از آقاجون حاجی و مامان جون زری خدافظی کردیم و رفتیم . . دخترم  قربونش برم تا شیراز کلا ...
30 تير 1394

چهل روزگی دخترم و اومدن بابایی

سلام قند عسلم امروز پنجشنبه 25 تیرماه دو تا مناسبت خوب هست : یکی اینکه دخترم چهل روزش تموم میشه و دوم اینکه بابایی بعد از یکماه دوری، از بندر برگشت پیشمون که چند روزی بمونه بعدش دیگه باهم دیگه برگردیم سر خونه و زندگیمون... میدونی وقتی برگردم بندر دقیقا 4ماهه که مامانی دور از خونه بوده و بابایی رو تنها گذاشته .. مقصر اصلی هم تو دختر نازم بودی وگرنه من هیچوقتی اینقدرررررر از بابایی دور نبودم  ولی خب ارزششو داشت آخه حالا دیگه خیالم راحته که برگردم بندر تو خونه یه همدم دارم یه دخمل ناز دارم   که میتونم باهاش حرف بزنم بازی کنم .. خوشحالم خییییییییلی زیاااااااااااااد  بله نازگلم امروز صبح ساعت ده بابا...
25 تير 1394

گریه های شبانه و نفس تنگی

چند روزیه که دخترم از حدودای عصر شروع میکنی به گریه کردن تا اخرشب که خوابت میره ... دکتر گفت کولیکه و تا چهارماهگی ادامه داره ..تنها علاجش بغل کردنته از همه بدتر اینکه شب که میشه تو خواب یه دفه نفست میگیره اونقد که از خواب بیدارت میکنه و گریه میکنی ... خیلی نگرانتم... پیش دوتا دکتر بردمت گفتن طبیعیه خوب میشه ولی وقتی دیدم داره حادتر میشه بازم خاله فاطی رو زحمت دادیم .. برامون پیش فوق تخصص گوارش نوبت گرفت که ببرمت ببینم مشکلت چیه یکشنبه صبح 14 تیر با عمو حسین رفتیم شیراز که عصری ببرمت پیش دکتر .. اینم عکس اونروزته که تو ماشین تا شیراز خواب بودی :   عصری ساعت 5 عمو حمید ما رو برد درمانگاه امام...
16 تير 1394

سوراخ کردن گوش عزیزدلم

سلام به دخمل نازم امروز 8 تیرماه 94 ساعت 10 صبح ، من و مامان جون اختر بردیمت پیش مامان جون زری که گوشتو سوراخ کنه .. بله گلم .. دخترم امروز 24 روزشه .. هرچند دلم نمیاد ولی خب گفتم تا گوشت کوچیکه سوراخش کنم دردش کمتره یه خورده گریه کردی ولی نه اونقد که دیگه واینسی .. بعد از اینکه مامان جون گوشتو سوراخ کرد بغلت که کردیم آروم شدی  مامانی هم اون لحظه مثه جلاد داشت ازت فیلم میگرفت مامان بی رحم  آخه جیگر مامان میخواستم ازت فیلم بگیرم که وقتی ایشالا بزرگ شدی ببینی چه حالی داشتی و چقده کوچول موچول بودی وگرنه خودت میدونی من عاشقتم و دوستت دارم  اینم عکس اونروزته که تازه گوشتو سوراخ کرده بودیم ...
8 تير 1394
1